۱۳۸۹ دی ۲۹, چهارشنبه

مادر شوهر


توي وبگردي هام متوجه يك نكته اي شدم. وبلاگ هايي كه حتي يك كلمه در مورد مادر شوهر و به قول خودشان شوشو جانشان مطلب نوشته اند،تعداد بسيار زيادي خواننده و دنبال كننده دارند.البته موضوعات ديگري هم اين اقبال را دارند اما فعلا دور ،دور مادر شوهرهاست.
فلذا!اينجانب اعلام مي دارم به محض ازدواج و مادر شوهردار شدن!!!اين وبلاگ ركورد خوانندگان ديگر رقبا را خواهد زد.
منتظر ما باشيد.
COMING SOON

۱۳۸۹ تیر ۲, چهارشنبه

گریه و زاری


از صبح تا حالا فکر کنم یک دو سه باری گریه کردم.با اعتماد به نفس هم در جواب مادرم خودمو به ابر بهار تشبیه کردم که یهو باریدنش گرفته.در حین گریه و زاری متوجه شدم که من یک گوشه تنهایی برای زاری کردن هم ندارم.همه فوری متوجه می شوند که مشغول خودزنی هستم.
خلاصه امروز فهمیدم که زندگی بی رحم و ناجوانمردانه است و آخرش خودتی و خودت ,تنهای تنها.اما...اما عمرا ما کم بیاریم و تا پوز این زندگی را به خاک نمالیم از پا نمی نشینیم.

پی نوشت:هر کس علت نوشتن این پست و گریه زاری ها را بپرسد ,خونش پای خودش است.
پی پی نوشت:می خواستی نخونی!

۱۳۸۹ خرداد ۲۳, یکشنبه

سلام


نوشتن وبلاگ کارپارادوکسیکال و سهل و ممتنعی است.(نمی دونم کاربرد این کلمات اینجا درسته یا نه) وقتی شروع می کنی به وبلاگ نوشتن در عین اینکه دنبال گوشه دنجی در دنیای مجازی هستی،به دنبال لشکری از خواننده هایی.اصلا نوشتن اینطوره.می نویسی تا دنیایی را خلق کنی برای خودت و در عین حال می نویسی که خونده بشی که اصلا نوشتن بدون خوانده شدن معنی نداره.
ازاینها که بگذری می رسی به خواننده ها و دغدغه همیشگی خودسانسوری؛که اگر اینجا محلیه برای نوشتن چیزهایی که نمی تونی بگی پس تکلیف خواننده های بعضا آشنا چی می شه؟مبادا فلان مطلب را به خودش بگیرد؛مبادا بابت چیزی که در دنیای مجازی انجام دادی در دنیای واقعی پاسخگو باشی.اصلا ساده تر از اینها شاید مطلبی که می نویسی مناسب فقط یکی از خواننده هایت که در مورد من همه هم آشنا هستند نباشد.یا اینکه وقتی در آینده نویسده معروفی شدی ملت بیایند و اینجا را کشف کنند و بفهمند تو قبلا چه آدم ضایعی بوده ای.و می شود همچنان این لیست را ادامه داد اما
اما از آنجا که این ها هم مثل خیلی از سوال های زندگی من جواب قطعی ندارد و از آنجاتر!که اگر جواب هم داشت باز من کار خودم را می کردم،پس بازگشت خودم را به وبلاگ نویسی تبریک گفته برای خود و وبلاگم بقا و طول عمر و برای شما صبر مسئلت می دارم.

پی نوشت:سری قبل بدون سلام و علیک همین طوری پریدم وسط وبلاگ.این بارتا یادم نرفته سلام!

۱۳۸۸ دی ۲۹, سه‌شنبه

Gardens of the night


من اگر زماني كودكي داشته باشم ، هرگز اجازه نمي دم تنها به مدرسه بره. مبادا يك وقت يك كثافت قلچماق وسط راه بدزده و ببرتش.از اون بدتر به بچم بقبولونه كه من رهاش كردم . جوري كه بچه ساده تنهاي بي پناه من باورش بشه . باورش بشه كه من فراموشش كردم ، گذاشتمش و رفتم.بعد وقتي ناراحت و تنها ست من نباشم كه بگيرمش تو بغلم و آرومش كنم.تازه اون كثافت قلچماق به خودش اجازه بده كه هر كاري دوست داره بكنه و هر بلايي مي خواد سر بچه من بياره و من نباشم كه جلوشو بگيرم.

من اگر زماني كودكي داشته باشم،هرگز اجازه نمي دم تنها به مدرسه بره.مبادا...


پ.ن:اگر اعصاب داريد ،اين فيلمو ببينيد.

پ.پ.ن:كساني را كه به بچه هاي كوچك ت.ج.ا.و.ز مي كنند بايد بدون محاكمه آتش زد.

پ.پ.پ.ن:كساني را كه از بچه ها براي تهيه فيلم و عكس و...غير اخلاقي استفاده مي كنند بايد بعد از محاكمه آتش زد.

پ.پ.پ.پ.ن:كساني را كه به هر نحوي مرتكب كودك آزاري مي شن بايد بعد از محاكمه اعدام كرد.

نكته مهم:اگر كسي بياد اينجا و بگه كه خشونت خشونته و پس فرق ما با اونا چيه ،يا بايد به اونها به چشم بيمار نگاه كرد و اين حرفا؛خونش پاي خودشه!

۱۳۸۸ دی ۲۵, جمعه

I confess!


امروز فيلم "اعتراف مي كنم "را ديدم.من از كودكي عاشق هيچكاك بودم اما تا امروز اين جناب مونتگمري كليف را كشف نكرده بودم!
خلاصه اينكه احيانا ايشون دختر چادري نمي خوان؟

پ.ن:بنده خدا جوونمرگ شده.فاتحه!
پ.ن.ن:حرفمو پس گرفتم.آقا هومو تشريف داشتند!!

۱۳۸۸ دی ۲۴, پنجشنبه

Daisy Diamond


پريروز يك فيلمي ديدم كه هنوز ولم نكرده.خيلي ازش خوشم اومده اما عمرا اينجا تعريفش كنم.فقط چند تا نتيجه اخلاقي ازش گرفتم و يك سوال گنده برام پيش اومد.

سوال:كدوم پدر و مادري حاضر مي شن بچه چند ماهشونو براي بازي تو فيلم بدن.اونم فيلمي كه دم به دقيقه اشك بچه را در ميارن؟تازه صحنه كشنده وان حمام بماند.تمام مدت فكر مي كردم الان مامانه پشت صحنه داره چي كار ميكنه.من كه از اينجا داشتم فحششون مي دادم!

نتيجه گيري:

1.سينما كثيفه (نه فقط از نظر اخلاقي؛كلا).چه اينجا چه آنور دنيا.

2. جان بچتون بچه دار نشيد.

3.هميشه حسابي ترين آدم اونه كه از همه ناحسابي تره.مثل رييس خانه عفاف.

4.اين يكي خيلي زنونه بود ،در گوش مائانتا گفتم.

تذكر:اينها نتيجه گيري فيلمه؛لزوما نظر من نيست.

۱۳۸۸ دی ۱, سه‌شنبه

مي شه؟نمي شه؟


حرف آخرش همين بود.
شد شد؛نشد نشد.
بعد از اين همه مدت.خب اگه آدم نابود نشه ، پس چي بشه؟!