۱۳۸۹ تیر ۲, چهارشنبه

گریه و زاری


از صبح تا حالا فکر کنم یک دو سه باری گریه کردم.با اعتماد به نفس هم در جواب مادرم خودمو به ابر بهار تشبیه کردم که یهو باریدنش گرفته.در حین گریه و زاری متوجه شدم که من یک گوشه تنهایی برای زاری کردن هم ندارم.همه فوری متوجه می شوند که مشغول خودزنی هستم.
خلاصه امروز فهمیدم که زندگی بی رحم و ناجوانمردانه است و آخرش خودتی و خودت ,تنهای تنها.اما...اما عمرا ما کم بیاریم و تا پوز این زندگی را به خاک نمالیم از پا نمی نشینیم.

پی نوشت:هر کس علت نوشتن این پست و گریه زاری ها را بپرسد ,خونش پای خودش است.
پی پی نوشت:می خواستی نخونی!

۱۳۸۹ خرداد ۲۳, یکشنبه

سلام


نوشتن وبلاگ کارپارادوکسیکال و سهل و ممتنعی است.(نمی دونم کاربرد این کلمات اینجا درسته یا نه) وقتی شروع می کنی به وبلاگ نوشتن در عین اینکه دنبال گوشه دنجی در دنیای مجازی هستی،به دنبال لشکری از خواننده هایی.اصلا نوشتن اینطوره.می نویسی تا دنیایی را خلق کنی برای خودت و در عین حال می نویسی که خونده بشی که اصلا نوشتن بدون خوانده شدن معنی نداره.
ازاینها که بگذری می رسی به خواننده ها و دغدغه همیشگی خودسانسوری؛که اگر اینجا محلیه برای نوشتن چیزهایی که نمی تونی بگی پس تکلیف خواننده های بعضا آشنا چی می شه؟مبادا فلان مطلب را به خودش بگیرد؛مبادا بابت چیزی که در دنیای مجازی انجام دادی در دنیای واقعی پاسخگو باشی.اصلا ساده تر از اینها شاید مطلبی که می نویسی مناسب فقط یکی از خواننده هایت که در مورد من همه هم آشنا هستند نباشد.یا اینکه وقتی در آینده نویسده معروفی شدی ملت بیایند و اینجا را کشف کنند و بفهمند تو قبلا چه آدم ضایعی بوده ای.و می شود همچنان این لیست را ادامه داد اما
اما از آنجا که این ها هم مثل خیلی از سوال های زندگی من جواب قطعی ندارد و از آنجاتر!که اگر جواب هم داشت باز من کار خودم را می کردم،پس بازگشت خودم را به وبلاگ نویسی تبریک گفته برای خود و وبلاگم بقا و طول عمر و برای شما صبر مسئلت می دارم.

پی نوشت:سری قبل بدون سلام و علیک همین طوری پریدم وسط وبلاگ.این بارتا یادم نرفته سلام!